![](/weblog/theme-desiner/38/8.png)
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت . . .
پردهء خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد . . .
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
خرمن سوختهء ما به چه کارش می خورد . . .
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد . . .
آتش شوق در این جان شکیبا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانهء خود یاد کند . . .
آنکه زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
رفت و از گریهء طوفانی ام اندیشه نکرد . . .
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه میگفت که دوش . . .
عقل فریاد بر آورد و به صحرا زد و رفت
" ه.الف سایه "
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: شعری نو , هوشنگ ابتهاج , غمکده , پردهء خلوت , خورشید , شب یلدا , خرمن سوخته , جانِ شکیبا , آتش شوق , زنجیر , دلِ شیدا , گریهء طوفانی , اندیشه , دریا , سایه , چشمِ سیه , فریاد , صحرا , ه, الف سایه , ,
![](/weblog/theme-desiner/38/9.png)